۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰۸

بخویشتن زچه بستی دلا تو تهمت هستی
که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

فکند لطمه موج فراق چون بکنارت
بخود مبند تو تهمت گمان مدار زهستی

خداپرستی و حق جوئی است تلخ بکامت
که کام تو شده شیرین زذوق نفس پرستی

تو را که مرکز خاکست و چار طبع مخالف
کجا بمرکز علوی روی زمرکز پستی

به پیش شمعت پروانه لاف عشق نزیبد
تو را که نیست بر آتش مجال بود و نشستی

درون زنقش صنم بر زبان بذکر صمد
بکعبه سجده مبرایکه خود صنم بشکستی

اگر بحلقه آنزلف تابدار اسیری
سزد که گویمت آشفته از کمند برستی

مرا چو دست تهی شد زخیر و نامه سیاهم
بجد و جهد بدامان مرتضی زده دستی

دلا بحلقه حبل المتین عشق بزن دست
که از کمند علایق بگویمت که بجستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.