۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰۹

ساقی بده شراب که دارم بشارتی
زآن چشم شد بخوردن خونم اشارتی

چشمان تو مدام بیغمای دین و دل
ترکان اگر زدند بسالی بغارتی

تلخی صبر بر که خوری شربت وصال
حلوا رسد بکام کجا بی مرارتی

دادیم جان و دین و دل خوش بعشق دوست
ما را در این معامله نبود خسارتی

کالای حب حیدر و آلش بجان بخر
در این سفر جز این نکنی هان تجارتی

سر را بآستان در میکده بنه
آشفته درجهان طلبی گر صدارتی

گو بنگرد بصفه مستان مصدرم
زاهد گرم بدید بچشم حقارتی

دل از خرابی دو جهان غم چرا خورد
بنیاد عشق تو کندش گر عمارتی

قلبش کجا زلوث دغل پاک میشود
آنرا کز آب باده نباشد طهارتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.