۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵۷

شهری بود نکوئی و جانا تواش دری
فرزند حسن و عشق و تو بر هر دو مادری

عشقم نشست در دل و عقلم فرار کرد
آری دو پادشاه نشاید بکشوری

تا هست منظر دل و دیده مقام دوست
حاشا که من نظر بگشایم بمنظری

دیدم که خضر جام بکف سوی میکده
میرفت تا بدل کند او را بساغری

ذرات را وجود چه در پیش آفتاب
ما غیر دوست هست ندیدیم دیگری

هستی گل ار کلاله زسنبل فکنده گل
سروی اگر که سرو زگل آورد بری

کوثر بجنب چشمه نوش تو قطره ای
خورشید پیش تابش روی تو اختری

ملکی است خوبروئی او را تو مالکی
بحریست آفرینش او را تو گوهری

منصور وار داری اگر سر حق بسر
داری بود محبت آنجا ببر سری

آشفته را کله نه و سر سوده بر سپهر
تا ساخته زخاک در شاه افسری

شاها توئی که علت ایجاد عالمی
شاها توئی که وارث تاج پیمبری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.