۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۰۹

چه غمت اگر ای خم زلف که زنگی و سیاهی
که تو سایبان خورشیدی و ماه را پناهی

منمای دست مخضوب بعرصه قیامت
که بخون ناحق من تو بحشر خود گواهی

نه زبرق در خطر هست گیاه بوستانی
زتو سوخت خرمن حسن تو خط عجب گیاهی

به که داوری برد کس بقصاصگاه فردا
که همان کشنده ای تو که بحشر دادخواهی

تو چو برق رانده کشی و رسانده ای بساحل
چه غمت زغرقه بحر و زکشتی تباهی

چو بدید چشم و مژگان تو عقل در عجب شد
که شده است طرفه بیمار امیر بر سپاهی

بخطا و جرم آشفته ببخش تا بگویند ‏
بگدای کوی بخشید زلطف پادشاهی

زکرامت کم البته کریم عار دارد
من از آن بتحفه هر روز بیارمت گناهی

تو امین و پرده داری و ولی کردگاری
زتو چشم عفو دارم که تو مظهر الهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.