هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه به توصیف تجلیهای مختلف معشوق (که میتواند خدا، عشق مجازی، یا مفهومی عرفانی باشد) در قالبهای گوناگون میپردازد. شاعر از استعارههای متنوعی مانند نور، شمع، گل، بلبل، موسی، عیسی، لیلی و مجنون استفاده میکند تا نشان دهد معشوق در هر لحظه به شکلی جدید ظهور میکند. همچنین، به مفاهیمی مانند سعادت، حقیقت، و دادگری اشاره شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعارههای پیچیده است که درک آنها به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی نیاز دارد. همچنین، برخی اشارههای تاریخی و مذهبی (مانند موسی، عیسی، منصور حلاج) ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۲۵۷
در طور دلم نور صفت جلوه گر آیی
شب شعله شوی باز و چو شمعم به سر آیی
سودا نهمت نام و یا عشق کدامی
هر روزه به رنگ دگری جلوه گر آیی
گه بانگ انا لحق به سر دار، برآری
منصور صفت گه به سردار برآیی
گه در دم نائی بدمی نغمه دلکش
گه ناله جان سوزی از نی بدر آیی
یعقوب شوی گاه به یوسف بنهی دل
گه گاه به رنگ پدر و گه پسر آیی
گه گلبن و گه گل به سر شاخ به گلزار
گه بلبل و بر جلوه گل نغمه گر آیی
گه می شوی اندر خم استاد فلاطون
گه ساقی و گه نشئه و گاهی اثر آیی
گه دجله نیلی به ره موسی فرعون
گه بهر خلیل الله باغ از شرر آیی
گه بردم عیسی به دمی پرورش روح
گه اژدر موسی شده و سحر خور آیی
گه لیلی طنازی اندر حشم ناز
مجنون شوی آنگاه به کوه و کمر آیی
اندر همه ذرات عیانی و نهانی
نادیده و بینند چو نور بصر آیی
بازآ به سرم یار خدا را زسر مهر
تا سعد شود نحس چو تو در صفر آیی
گر ماه صفر نحس توئی اصل سعادت
اکسیر نحاسی و بمس خورده از آیی
هم مظهر حقی توو هم مظهر آثار
نبود عجب ار زآنکه بهر رنگ برآیی
آشفته به درگاه تو ای شاهد پنهان
گر جور بسی برده تواش دادگر آیی
شاهنشه امکانی و در طوس غریبی
شاید که غریبان را وقتی بسر آیی
شب شعله شوی باز و چو شمعم به سر آیی
سودا نهمت نام و یا عشق کدامی
هر روزه به رنگ دگری جلوه گر آیی
گه بانگ انا لحق به سر دار، برآری
منصور صفت گه به سردار برآیی
گه در دم نائی بدمی نغمه دلکش
گه ناله جان سوزی از نی بدر آیی
یعقوب شوی گاه به یوسف بنهی دل
گه گاه به رنگ پدر و گه پسر آیی
گه گلبن و گه گل به سر شاخ به گلزار
گه بلبل و بر جلوه گل نغمه گر آیی
گه می شوی اندر خم استاد فلاطون
گه ساقی و گه نشئه و گاهی اثر آیی
گه دجله نیلی به ره موسی فرعون
گه بهر خلیل الله باغ از شرر آیی
گه بردم عیسی به دمی پرورش روح
گه اژدر موسی شده و سحر خور آیی
گه لیلی طنازی اندر حشم ناز
مجنون شوی آنگاه به کوه و کمر آیی
اندر همه ذرات عیانی و نهانی
نادیده و بینند چو نور بصر آیی
بازآ به سرم یار خدا را زسر مهر
تا سعد شود نحس چو تو در صفر آیی
گر ماه صفر نحس توئی اصل سعادت
اکسیر نحاسی و بمس خورده از آیی
هم مظهر حقی توو هم مظهر آثار
نبود عجب ار زآنکه بهر رنگ برآیی
آشفته به درگاه تو ای شاهد پنهان
گر جور بسی برده تواش دادگر آیی
شاهنشه امکانی و در طوس غریبی
شاید که غریبان را وقتی بسر آیی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.