۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴

پیری نشد خزان گل شاخسار ما
موی سفید ماست چو عنبر بهار ما

خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم
افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما

مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد
آید صدای کوه ز سنگ مزار ما

گرمی ندیده ایم به عمر خود از کسی
جام شراب ما بود آب خمار ما

خویشی ست در میانه ی ما و گل دورنگ
یک پشت می رسد به خزان نوبهار ما

افلاک و انجمند به کاری، ولی سلیم
کاری نمی کنند که آید به کار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.