۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

محبت از دل ما شسته نقش کینه خواهی را
زیارت می کند چون کعبه برق ما سیاهی را

ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن
که گلچین چراغم کرده باد صبحگاهی را

شهان را چشم بر عالم گشودن عیب می باشد
بیاموزند کاش ازباز خود، صاحب کلاهی را

سیاهی کعبه چند از جامه ی خود می زند بر ما؟
همه کس دارد از عشق این لباس دادخواهی را

نیم در عشق او چون دیگران، آری کجا دارد
خس و خاشاک دریا آبروی خار ماهی را

سلیم آن گل، گذاری کاشکی سوی چمن آرد
که از سر لاله بگذارد هوای کج کلاهی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.