۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

شعله دارد ز تو آیین غضبناکی را
اجل از طرز تو آموخته بی باکی را

ای جوانان، هنر از پیر بباید آموخت
یاد گیرید ز ما مستی و بی باکی را

مرکز دایره ی موج محیط است زمین
به حقارت منگر این بدن خاکی را

بهر جانی چه کشی این همه تلخی ز جهان
باد شیرینی جان زهر، تو تریاکی را!

چند برهم زند اوراق خود از بیم خزان
گل این باغ که گم کرده خط پاکی را

چرک دنیا همه در جیب تو زاهد جمع است
از کجا یافتی این کیسه ی دلاکی را؟

عیبجویی من از خصم چنان است سلیم
که می نیشکری طعنه زند تاکی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.