۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما
بیضه ی بلبل بود هر غنچه ی گلزار ما

دست بر سر می زند همچون مگس شکرفروش
زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما

عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام
چارسویی می کند یک خشت را معمار ما

بر سر ما گر رسد دستی، ز بس آشفته ایم
مغز سر چون گرد خیزد از سر دستار ما

ما اسیران بس که در کوی محبت عاجزیم
پیش هر شبنم کند افتادگی دیوار ما

یاد زلف خوبرویان موج کفر باطن است
در درون ماست چون نال قلم زنار ما

عشق دایم عشقبازان را به کشتن می دهد
لشکر ما در شکست است از سپهسالار ما

کو توانایی که پا از آستان بیرون نهیم
هند اگر چون سایه آید در پس دیوار ما

داغ سودا سوختیم از عشق تا بر سر سلیم
مهر شد دیگر ز دیوان جنون طومار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.