هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناآگاهی و بی‌خبری خود از تحولات جهان و روزگار شکایت می‌کند. او به رابطه‌ی عجیب خود با زمانه اشاره می‌کند و آرزو می‌کند که زمانه اجازه دهد تا آنها در کنار هم باشند. شاعر همچنین از غم و درد روزگار می‌نالد و از میراثی که از پدر به او رسیده است، سخن می‌گوید. در پایان، از بلبلان گلستان شکایت می‌کند که آنها را از بهار بی‌خبر گذاشته‌اند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عاطفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و کنایه‌های پیچیده‌ی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۷۴

جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را
که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را

محبت عجبی در میانه ی من و اوست
زمانه گر بگذارد به یکدگر ما را

چنان کرشمه به ما می کند، که پنداری
خریده است گل این چمن به زر ما را!

چگونه دل ز غم روزگار برداریم؟
همین رسیده به میراث از پدر ما را

ز بلبلان گلستان سلیم صد فریاد
که از بهار نکردند باخبر ما را
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.