۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶

خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب
می زند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب

عمرها رفت و همان بیگانه ای با ما، مگر
در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟

از بتان هند هر شب محفلم بتخانه است
می رود از خانه ی من صبح بیرون آفتاب

چند از بیم نم طوفان چشم تر، دهم
پیکر شوریده ی خود را چو مجنون آفتاب

هیچ کس را سینه در عشق تو با من صاف نیست
تیغ بر من می کشد آیینه همچون آفتاب

در شب وصلم شبیخون زد بس بر دل سلیم
صبح می آید برون با تیغ پر خون آفتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.