۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

بهار است و چمن چون روی محبوب
چو قد یار، هر سروی دل آشوب

دل از موج و دم ماهی گشاید
صفای خانه از آب است و جاروب

کبوتر را فرستادم به سویش
خط آزادی اش دادم ز مکتوب

گروهی نیستند ابنای عالم
که بگذارند یوسف را به یعقوب

به خونخواری جهانی اوفتاده
مرا در پوست، همچون کرم ایوب

قفس از شعله ی آواز ما سوخت
چنین می باشد آتشخانه ی چوب

سخن کردن نمی آید ز هر کس
تو می دانی سلیم این شیوه را خوب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.