۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸

دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است
همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است

هر چیز شد حجاب تماشای او مرا
آتش زنم بر آن، همه گر پرده ی دل است

از بس که با غبار دل آلوده می رود
دایم ز آب دیده ی خود راه من گل است

در ورطه ای که قسمتم افکنده، موج را
بر سر سفینه نیست، که تابوت ساحل است

در سنگلاخ کام و هوس تاختن دلیر
بر توسن برهنه ی تجرید مشکل است

از خاطرم سلیم برد باده زنگ غم
موج شراب، صیقل آیینه ی دل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.