۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸

بیار می که غمم باز در هجوم گرفت
دل شکسته ام از عادت و رسوم گرفت

به نامه هرچه رقم می کنم پریشان است
حساب کار مرا عقل ازین رقوم گرفت

هما ز بیم نیارد برو گذار کند
به خویش مقدم جغدی کسی که شوم گرفت

ملایمت دل بی تاب را چه سود دهد
نشاید آینه ی آب را به موم گرفت

سلیم داشت سر عشق و از هوس غافل
نهاد دام به راه هما و بوم گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.