۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

شمع بر روی تو سرگرم نگاه افتاده ست
کار آیینه ز شوق تو به آه افتاده ست

در سرشت همه کس شوق تو مادرزاد است
از رحم در طلبت طفل به راه افتاده ست

لاله زار است سر کوی تو گویی که درو
رفته سرها همه بر باد و کلاه افتاده ست

گل دگر خنده ای از چهچه بلبل دارد
در ره این چمن آیا که به چاه افتاده ست

کرده نفرین جهان هر که گذشته ست سلیم
که بت راهزنی بر سر راه افتاده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.