۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است
در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است

از کوی عشق نتوان غافل گذشت، کانجا
چون آفتاب، سرها بسیار بی کلاه است

گر رو نهد به گلشن، ور جا کند به گلخن
چیزی نمی توان گفت، دیوانه پادشاه است

دربسته نیست دل را بر روی دشمن و دوست
از هر طرف که آیی سوی خرابه، راه است

تا جام می نباشد، نتوان سوی چمن رفت
بی می نظاره ی گل، دیدار قرض خواه است

محضر سلیم نبود در دوستی کسی را
در دعوی محبت، ما را خدا گواه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.