۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

روی نیکوی ترا تندی خو در کار است
در چمن ایمنی از خار سر دیوار است

تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک
از هوای تو سر تربت من گلزار است

با تو خوش بود طرب، تا تو ز محفل رفتی
جام می بی مزه همچون دهن بیمار است

خنده بر سرو مکن این همه در محفل خویش
جامه ی کوتهش اولی ست که خدمتگار است

باغبان چند به ما منت بیهوده نهد
وعده ی ما و تو ای گل به سر بازار است

از کدورت، به کف اهل صفا، پنداری
برگ سبزی ست، ز بس آینه در زنگار است

از وطن عربده جو را به غریبی بفرست
سیل از کوه به صحرا چو رود، هموار است

هردم آید ز ته چاه دگر فریادش
ناله ی یوسف ما نغمه ی موسیقار است

بس که بی برگ و نوا شد ز خزان باغ، سلیم
باغبان را گل کاغذ به سر دستار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.