۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

هنوزم از هوس عشق، خارخاری هست
به سینه ام ز دل تنگ، غنچه واری هست

جهان همیشه مرا رهگذار معشوق است
ز بس که در پی هر گامم انتظاری هست

چه غم ز فتنه ی خیل سکندر و داراست
به کوچه ای که درو طفل نی سواری هست

عبث به تربت فرهاد نگذرد شیرین
گمان من، که به آن خسته باز کاری هست

به دست، خاتم جم داشتن گرانجانی ست
مرا که چون لب خاموش مهرداری هست

چه منت این همه ای آسمان به من داری
مرا به غیر تو هم آفریدگاری هست

سلیم از دل من داستان وصل مپرس
که نخل موم چه داند که نوبهاری هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.