۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست
دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست

گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود
فصل خزان به گلشن ما پای در حناست

افتادگی به وصل مرا سربلند کرد
بخت سیاه بر سر من سایه ی هماست

منصور هرچه هست خود اقرار می کند
از چوب و ریسمان دگر آیا چه مدعاست

شب های وصل، مضطرب از غمزه می شویم
نادیدنی ست روی عسس، گرچه آشناست

ای وای اگر به شکوه زبان آشنا کنیم
مهر خموشی لب ما مهر کربلاست

عمرم چو گردباد به سرگشتگی گذشت
خاک وجود من مگر از گرد آسیاست

مجنون عشق در ره آوارگی سلیم
چون سنگ آسیا به سماع از صدای ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.