۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

صاف می از دگران، لای ته شیشه ز ماست
اول کاسه و دردی که شنیدی اینجاست

نیست از قید غم امید خلاصی ما را
خط آزادی ما بر ورق صبح فناست

زور بازو به چه کار کسی آید اینجا
قوت مرد ره عشق تو در پنجه ی پاست

نتوان دفع غمم کرد کز آیینه ی من
ریشه ی سبزه ی زنگار ز جوهر پیداست

جهد بی شوق به جایی نرسد در ره عشق
بال چون نیست چه حاصل که کبوتر پر پاست

خرقه گر در گرو باده کنم، منع مکن
نیست چیزی دگرم، عالم درویشی هاست

زاهدان به که نباشند دعاگوی کسی
از لب اهل ریا، فاتحه تکبیر فناست

نیست در شهر به ما حاجت احباب، سلیم
گذری کن به سوی دشت که مجنون تنهاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.