۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

بنای توبه ز ابر بهار در خلل است
می دوآتشه عمر دوباره را بدل است

ز شام تا دم صبح است وقت می خوردن
میان روز، بط می خروس بی محل است

کجاست ساغر می تا مرا کند بلبل
برای مرغ چمن، گل سفینه ی غزل است

به سوی دیر و حرم خضر گو دلیل مباش
مرا که همچو کمان این دو خانه در بغل است

ز نفس خود مشو ایمن، که اعتمادی نیست
به خانه زادی آن توسنی که بدعمل است

کرم ز غیرت هم می کنند اهل جهان
که رعشه سلسله جنبان پنجه های شل است

کدام راز که از دل نمی شود معلوم
کتابخانه ی صاحبدلان چو گل بغل است

چو احتیاج عصا شد، مشو ز خود غافل
ستون بنای کهن را علامت خلل است

به اقتضای قضا، کار خویش را بگذار
که «سعی بیهده پاپوش می درد» مثل است

سلیم پیش اجل برد شکوه ی هجران
خبر نداشت که او خود مصاحب اجل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.