۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۶

شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت
بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت

هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست
همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت

گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم
چندان که سعی بیش نمودم به سر نرفت

آن مرغ عاجزم که مرا در تمام عمر
چون زلف او شکستگی از بال و پر نرفت

از بس به حرص دامن دنیا گرفته ای
چون غنچه رفت مشت تو برباد و زر نرفت

راه عدم چو عاقبت کار رفتنی ست
آسوده آن کسی که ز پشت پدر نرفت

رونق ز کعبه بس که خرابات برده است
یک بار هر که رفت در آنجا، دگر نرفت

بر من سلیم آنچه ز عشق بتان گذشت
بر شمع انجمن ز نسیم سحر نرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.