۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

رفتی و از نقش رویت دیده ی خونین پر است
گر چمن از گل تهی شد، دامن گلچین پر است

جای ما صحراست، ای مجنون در اینجا رحم نیست
دامن طفلان این شهر از دل سنگین پر است

خنده ای دارد که از منقار او خون می چکد
کبک را از بس که دل از ناخن شاهین پر است

درد دل گفتن مرا سودی ندارد با طبیب
گوش او از پنبه همچون صورت بالین پر است

گر تمنای شراب عافیت داری سلیم
جام زر خالی ست، اما کاسه ی چوبین پر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.