۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۸

خونم از دوری می در تن لاغر خشک است
چون گل آینه ام ریشه ی جوهر خشک است

حیرت از این همه سامان سرشک است مرا
که به چشمم مژه چون دست توانگر خشک است

عشق بحری ست کز آلودگی کام درو
چون پر و بال بط اندام شناور خشک است

چه عجب گر خبر ما به عزیزان نرسد
نامه چون خشک بود، بال کبوتر خشک است

نیست بر پیکر ما آفتی از عشق سلیم
چه غم از آتش اگر بال سمندر خشک است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.