۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۴

گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ
بهار گلشن حسنش خزان ندارد هیچ

چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه
که چون میان دو مصرع، میان ندارد هیچ

کسی که رفته چو نور نظر مرا از چشم
نشانش از که بجویم، نشان ندارد هیچ

نتیجه ای که دهد راستی، تهیدستی ست
الف همیشه برای همان ندارد هیچ

بریز خون سلیم و برو فراغت کن
کسی به همچو تویی این گمان ندارد هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.