۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۵

شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ
چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ

رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید
در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ

یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند
ما را برسان بر سر بازار و دگر هیچ

در عشق شد افسانه ی منصور فراموش
غوغا به سر ماست درین دار و دگر هیچ

انصاف مگو راهزن عشق ندارد
هر چیز که داری همه بسپار و دگر هیچ

فکر سر و جان است همه راهروان را
پایی تو ازین بادیه بردار و دگر هیچ

در مذهب ما طاعت شب ها نه نماز است
کافی ست همین دیده ی بیدار و دگر هیچ

معشوق چو مست است نصیحت نپذیرد
در نامه نوشتیم که هشیار و دگر هیچ

در باغ سلیم آنچه ز تاراج خزان ماند
خاری ست همین بر سر دیوار و دگر هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.