۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۵

ز دل غبار به چشم پر آب می آید
همین متاع ز ملک خراب می آید

مپرس مرغ چمن را که سوخته ست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب می آید

ز فوت تشنه لبان ره تو در گوشم
صدای گریه ز آواز آب می آید

به روز حشر ترا دادخواه چندان است
که خون ما ز کجا در حساب می آید

سوار چون شوی از باغ تا سربازار
گل پیاده ترا در رکاب می آید

چراغ داغ ز عشق تو می شود روشن
به جوی زخم ز تیغ تو آب می آید

علاج درد دل ما ز توست ای ساقی
کز آب دست تو بوی گلاب می آید

ز شوق مرگ، نشاط از ملال نشناسم
که هوش نیست کسی را که خواب می آید

سلیم این قدر از توبه ی تو می دانم
که از دهان تو بوی شراب می آید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.