۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۹

گل به غفلت ز گلستان جهان برخیزد
غنچه از خواب در ایام خزان برخیزد

گر سبک می روم از بزم تو بیرون چه عجب
گرد هر طور که بنشست چنان برخیزد

جسم خاکی ست غباری که میان من و اوست
ای خوش آن لحظه که آن هم ز میان برخیزد

گر لب تشنه ی خود را به لب جوی نهم
دود چون اشک من از آب روان برخیزد

دارد ای دوست ز تو شکوه ی بسیار سلیم
وای اگر مهر خموشی ز دهان برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.