۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۴

ازین حسرت که دور از دامن دلدار می ماند
ز شیون پنجه ی دستم به موسیقار می ماند

درین گلشن کسی را چون امید عافیت باشد؟
که رنگ گل به رنگ مردم بیمار می ماند

بهای باده را پیر مغان گر جنس می گیرد
نه سر چون صبح مستان را و نه دستار می ماند

سخن در وصف زلفش خیزد از روی سخن، آری
حدیث طره ی خوبان به حرف مار می ماند

تماشای گلم بی او سلیم از بس خلد بر دل
نگه در چشم خونبارم به نوک خار می ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.