۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۵

بی لب او باده بر طبع ایاغم می خورد
نکهت گل بی رخ او بر دماغم می خورد

در طریق عشقبازی هر کجا پروانه ای ست
سرمه ی خاموشی از دود چراغم می خورد

مست می خواهد که گل بر بار باشد صبح و شام
لاله خون از دست گلچینان باغم می خورد

جور بخت تیره را از من درین وادی مپرس
در زمان زندگی دیدم که زاغم می خورد

دشمنی دارد مداوا با جراحت های من
گر به دست پنبه افتد، خون داغم می خورد

تا قیامت روی هشیاری نمی بیند سلیم
هرکه چون منصور، رشحی از ایاغم می خورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.