۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۹

مرا ز بزم خود آن پر عتاب می راند
چو سایه کز بر خود آفتاب می راند

چنان به راه تو صید فریب گشته دلم
که هر نسیم چو موجم به آب می راند

چه دشمنی ست ندانم که باز گردش چرخ
مرا ز کوی تو چون آفتاب می راند

مریض عشقم و دایم اجل به بالینم
نشسته و مگس از من به خواب می راند

سلیم توبه شکن شد دگر هوای بهار
نسیم کشتی ما در شراب می راند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.