۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۰

درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد
صندل آن به که دگر دردسر ما ندهد

دلم از نقش تو در سینه تسلی نشود
کام مرغان قفس را گل دیبا ندهد

سخت کاری ست به سر بردن مجنون در شهر
به که دیوانه ز کف دامن صحرا ندهد

هر کجا حسن تو از چهره نقاب اندازد
فرصت دیدن یوسف به زلیخا ندهد

در چمن بیند اگر جلوه ی بالای ترا
ریشه سرو دگر آب به بالا ندهد

گر دو رنگی نکند در چمن دهر سلیم
باغبان آب به شاخ گل رعنا ندهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.