۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۴

روزگار از چمن وصل توام دور افکند
آن سرشکم که مرا از مژه ی حور افکند

چون صبوحی زده از خانه برآمد، خورشید
روشنی را ز حجاب رخ او دور افکند

حسن مغرور چو شمشیر جفا کرد بلند
خویش را شور جنون بر سر منصور افکند

تاب سرپنجه ی اقبال سلیمان داری
دست بتوانی اگر در کمر مور افکند

شب که سر داد دلم آه به سیاره سلیم
آتشی بود که در خانه ی زنبور افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.