۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۵

خورشید از نمود رخت بی نمود شد
آتش زبس که سوخت ز شوق تو، دود شد

از بس که منع دیدن یاران کند مرا
چشم من از تپانچه ی مژگان کبود شد

در طالعم نبود، ازان وصل رو نداد
دوری که قسمت من آواره بود، شد

تأثیر چشم زخم به افسون نمی رود
دود سپند، سرمه ی چشم حسود شد

بر کشتی شکسته ام از بس تپانچه زد
انگشت موج در کف دریا کبود شد

کاری نکرد کوشش و تدبیر ما سلیم
اوقات عمر صرف به گفت و شنود شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.