هوش مصنوعی: این شعر از حسرت و عشق ناکام سخن می‌گوید. شاعر گل و باغ را به عنوان نمادهای زیبایی و شادی توصیف می‌کند، اما از عدم درک و ارتباط با این زیبایی‌ها شکایت دارد. او از عشق بی‌پاسخ و دل‌سوختگی خود می‌گوید و اشاره می‌کند که بدون حضور معشوق، حتی زیباترین مناظر نیز برایش بی‌معنا هستند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، تم غالب شعر حسرت و اندوه است که برای سنین پایین مناسب نیست.

شمارهٔ ۴۳۲

قفس ترا چو خوش افتاد به ز باغ بود
گل است شعله کسی را اگر دماغ بود

درین چمن به گلم ذوق آشنایی نیست
به لاله گرمی من از برای داغ بود

دلم گداخت چو از باده روی او افروخت
بهار صبح، خزان گل چراغ بود

عجب به صحبت گل گر سرش فرود آید
هوای وصل تو آن را که در دماغ بود

کجا شکفته شود دل سلیم بی رخ او
چه شد که گل به کف و باده در ایاغ بود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.