۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۴

ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند
به زهر چشم، مگس را ز شهد دور کند

شکست کار دل من ازوست، کآینه را
خدا چو چشم بد از چهره ی تو دور کند!

به غیر باده ی گلگون ندیده ام هرگز
که جای در دل مردم کسی به زور کند!

می از سفال کشیدن صلاح کار من است
کدوی باده گل از ساغر بلور کند

سلیم آنچه ز وضع تو با تو می گویم
چو غیبتی ست که آیینه در حضور کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.