هوش مصنوعی: شاعر در این متن از دردها و رنج‌های عشق و زندگی می‌گوید. او احساس می‌کند که سخن گفتن برایش دردناک شده و از روزگار ناعادلانه شکایت دارد. عشق را همراه با غم و اندوه توصیف می‌کند و اشاره می‌کند که در قبیله‌ی او همه عاشق‌پیشه و دیوانه شده‌اند. در پایان، از دل‌بستگی به معشوق و ناآگاهی از سرنوشت خود می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاشقانه و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

شمارهٔ ۴۵۹

دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد
نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟

چه قسمت است ندانم ز روزگار مرا
که تا شراب فرو رفت از لبم، خون شد

غم زمانه چو سرمایه ی کریمان است
هر آن قدر که کسی بیش خورد، افزون شد

نبود داخل عیش و نشاط هرگز عشق
به دور ماست که الماس جزو معجون شد

رسید کار به جایی ز عاشقی ما را
که در قبیله ی ما هرکه بود، مجنون شد

سلیم در خم آن زلف، دل قرار گرفت
خبر ندارم دیگر که کار او چون شد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.