هوش مصنوعی:
این شعر از منصور حلاج سخن میگوید که شورش و آشفتگی ذهنی او را به معراجی روحانی تشبیه میکند. شاعر از نزاکت و ظرافت گل و بلبلان چمن میگوید که به دلیل ناسازگاری اخراج شدهاند. همچنین، از اهمیت حفظ ارزشهای درونی و عشق سخن میراند و اشاره میکند که تمام دستاوردهای عمر سلیم را عشق از بین برده است. در پایان، شاعر از پادشاه زمانه میگوید که با یک جام شراب، او را مانند شمعی با شعلهای بر سر تاجدار کرده است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار بوده و ممکن است نیاز به تجربه و دانش بیشتری برای فهم کامل داشته باشد.
شمارهٔ ۴۶۷
شورش منصور را آخر سرم معراج شد
مغزم از آشفتگی چون پنبه ی حلاج شد
تاب یک افغان ندارد از نزاکت گوش گل
زین چمن صد بلبل از بهر همین اخراج شد
در گره چون غنچه محکم دار نقد خویش را
تا صدف بگشود دست بسته را، محتاج شد
پادشاه وقت خویشم کرد یک جام شر اب
همچو شمعم شعله ای بر سر دوید و تاج شد
هرچه حاصل شد سلیم از عمر، آن را عشق برد
زین سفر هر چیز آوردیم، صرف باج شد
مغزم از آشفتگی چون پنبه ی حلاج شد
تاب یک افغان ندارد از نزاکت گوش گل
زین چمن صد بلبل از بهر همین اخراج شد
در گره چون غنچه محکم دار نقد خویش را
تا صدف بگشود دست بسته را، محتاج شد
پادشاه وقت خویشم کرد یک جام شر اب
همچو شمعم شعله ای بر سر دوید و تاج شد
هرچه حاصل شد سلیم از عمر، آن را عشق برد
زین سفر هر چیز آوردیم، صرف باج شد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.