هوش مصنوعی: شاعر در این متن از غم و اندوه عمیق خود می‌گوید که باعث شده است دامنش پر از خاک شود، مانند افلاک. او از بی‌توجهی دیگران به دردهایش شکایت دارد و از تنهایی و رنج خود سخن می‌گوید. همچنین، به رابطه‌ی پیچیده‌ی بین آب و آتش اشاره می‌کند که بر سر خاشاک با هم اختلاف دارند. در پایان، شاعر از یاری می‌گوید که با رفتنش، غبار غم باعث شده است حتی شیشه‌ی ساعتش نیز پر از خاک شود.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر دشوار بوده و نیاز به تجربه‌ی بیشتری از زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تنهایی و رنج ممکن است برای سنین پایین‌تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۴۷۰

از گریبان سر نیاوردم برون تا چاک شد
دست بر سر داشتم چندان که دستم خاک شد

با غ بار دل ز بس آمیخت از سیلاب اشک
دامنم پرخاک همچون دامن افلاک شد

هیچ کس پرورده ی خود را نمی خواهد زبون
آب و آتش را خصومت بر سر خاشاک شد

بر سر افشانم کنون، کز بس که بر سینه زدم
سنگ در دست من دیوانه مشت خاک شد

هرچه می آید ز مستان می توان آن را کشید
زیر دست دیگری نتوان به غیر از تاک شد

یار تا از بزم می رفت، از غبار غم سلیم
شیشه ی ساعت شده مینا، ز بس پر خاک شد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.