۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۰

از گریبان سر نیاوردم برون تا چاک شد
دست بر سر داشتم چندان که دستم خاک شد

با غ بار دل ز بس آمیخت از سیلاب اشک
دامنم پرخاک همچون دامن افلاک شد

هیچ کس پرورده ی خود را نمی خواهد زبون
آب و آتش را خصومت بر سر خاشاک شد

بر سر افشانم کنون، کز بس که بر سینه زدم
سنگ در دست من دیوانه مشت خاک شد

هرچه می آید ز مستان می توان آن را کشید
زیر دست دیگری نتوان به غیر از تاک شد

یار تا از بزم می رفت، از غبار غم سلیم
شیشه ی ساعت شده مینا، ز بس پر خاک شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.