۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۲

چو آیینه خیالش در دلم بسیار می گردد
تذروی در میان سبزه ی زنگار می گردد

رهی می باشد از دل ها به سوی یکدگر، اما
اگر آید غباری در میان دیوار می گردد

اگر داری درشتی در مزاج خویش، عاشق شو
که هرجا سیل را افتد گذر، هموار می گردد

تنی داری که می میرد برای جامه، ای زاهد
سری داری که بر گرد سر دستار می گردد

سلیم از گریه ی من آنچنان گل شد سر کویش
که تا پیدا کند خاکی سرم بسیار می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.