۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۲

نگاه از شوق دیدارت به چشم من نمی گنجد
چراغی کز تو روشن شد درو روغن نمی گنجد

هوای دامن صحرا چنانم مضطرب دارد
که همچون گردبادم پای در دامن نمی گنجد

سفر کردن به سوی دوستان ذوق دگر دارد
نسیم مصر از شادی به پیراهن نمی گنجد

دلی دارم من دیوانه از ذوق تماشایت
که چون آیینه ی خورشید در گلخن نمی گنجد

درون غنچه می گنجید بوی گل، ولی اکنون
ز بس رسوا شد از شوق تو، در گلشن نمی گنجد

سلیم از بخیه زخم من ندارد قسمتی، آری
دلم از بس پر است از غم، درو سوزن نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.