۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۶

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می چکد
اشک در ویرانه ام از چشمم روزن می چکد

خویش را کشتم زشوق دلخراشی عاقبت
خون من از ناخنم چون تیغ دشمن می چکد

آنکه زخمم دوخت، آگه نیستم از حال او
این قدر دانم که خون از چشم سوزن می چکد

آب بر آتش زدن، کار بتان هند نیست
کز سر هر مویشان، چون شمع، روغن می چکد

در وداع خویش، چشم غیر را آن گل سلیم
می کند پاک و سرشک از دیده ی من می چکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.