۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۸

چون گل ز پاره ی دلم اسباب داده اند
چون لاله ز آتش جگرم آب داده اند

خواهد بهانه از پی خون ریختن، مگر
تیغ ترا ز دیده ی من آب داده اند؟

زحمت مکش که کس نتواند به جور کشت
ما را که سخت جانی سیماب داده اند

قطع نظر ز طاعت حق، سجده کردنی ست
این طاق ابرویی که به محراب داده اند

خال تو همچو حلقه ی زلف تو دلرباست
این دانه را ز چشمه ی دام آب داده اند

بیهوده نیست روی به صحرا اگر نهند
دیوانگان که خانه به سیلاب داده اند

ساحل غبار بود ز خاطر سلیم رفت
تا راه ما به حلقه ی گرداب داده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.