۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۲

بی نیازی عارفان را کارسازی می کند
سرو از آزادی خود سرفرازی می کند

می گزد انگشت از ضعف وجود من هلال
شعله ی مهر و محبت جانگدازی می کند

دوست گر از لطف خواهد بخیه بر زخمم زند
تار زلفش کوتهی با آن درازی می کند

گرم آتشبازی ام چون دید در طفلی پدر
گفت این بدبخت، مشق عشقبازی می کند

می زنم بر سینه سنگ از عشق او دایم سلیم
این چنین دیوانه خود را دلنوازی می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.