هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از آمدن فتنههای روزگار و ناپایداری دنیا سخن میگوید. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی مانند سیل و غبار، ناپایداری زندگی را نشان میدهد و توصیه میکند که برای رسیدن به صفای دل، باید از تعلقات دنیوی چشم پوشید. همچنین، اشارهای به عشق و جنون عاشقانه دارد و از تضادهای زندگی مانند بهار در دل خزان صحبت میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و مضامین جدی مانند ناپایداری زندگی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۵۹۷
خروش فتنه ای از روزگار می آید
چو بانگ سیل که از کوهسار می آید
صفای دل طلبی، چشم از جهان بربند
که رخنه ای ست کز اینجا غبار می آید
ز چوب عود بود کشتی فناطلبان
که هرچه غرق شود زان، به کار می آید
جنون ز سبزه ی خط تو در سرم گل کرد
که از خزان تو بوی بهار می آید
گرم به وصل رساند سلیم، نیست عجب
که هرچه گویی ازین روزگار می آید
چو بانگ سیل که از کوهسار می آید
صفای دل طلبی، چشم از جهان بربند
که رخنه ای ست کز اینجا غبار می آید
ز چوب عود بود کشتی فناطلبان
که هرچه غرق شود زان، به کار می آید
جنون ز سبزه ی خط تو در سرم گل کرد
که از خزان تو بوی بهار می آید
گرم به وصل رساند سلیم، نیست عجب
که هرچه گویی ازین روزگار می آید
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.