۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۱

دو روز عمر که خواه و نخواه می گذرد
چنان که می بری آن را به راه، می گذرد

هزار تفرقه از گریه در دل است مرا
چو آن دهی که از آنجا سپاه می گذرد

دوند سوی خیابان به دیدنش گل ها
چو کوچه ای که ازان پادشاه می گذرد

نگاه کوته اگر اوفتاده، مژگان بین
که همچو غنچه ز طرف کلاه می گذرد

ز باد صبح، محیط کرم به موج آمد
پیاله گیر که وقت گناه می گذرد

سلیم می گذرد هرچه هست در عالم
ولی ببین به چه روز سیاه می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.