۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۹

دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار
می نشیند در دل تنگم به روی هم غبار

نیست بر خاطر مرا گرد ملال از هیچ کس
همچو اخگر خود به خود گیرد دلم هر دم غبار

گرد کلفت بس که می ریزد ز دامان فلک
در چمن آیینه ی گل گیرد از شبنم غبار

من نمی دانم که از آه دل محزون کیست
این قدر دانم که پیچیده ست در عالم غبار

گریه گرد کلفت از دل کی برد ما را سلیم
در دیار ما نمی گردد ز باران کم غبار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.