۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۵

عاشقی، دیگر به فکر منزل و مسکن مباش
آشیان خود بسوزان، یا درین گلشن مباش

تا توانی مشق فریادی بکن ای عندلیب
من ز کار افتاده ام، باری تو همچون من مباش

آن قدر کز دستت آید، پیرهن را چاک کن
پای بند بخیه همچون رشته ی سوزن مباش

دستگیر ناتوان باش دایم چون سبو
تا توانی همچو جام باده مردافکن مباش

ای زلیخا، چند کوری می دهی یعقوب را؟
مانع یوسف شدی، از بوی پیراهن مباش

در میان خلق نتوان ساختن کاری سلیم
سبز اگر خواهی شوی ای دانه در خرمن مباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.