۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۶

کار عاشق واژگون باشد ز سیر اخترش
گر در آتش پا گذارد، بگذرد آب از سرش

شد دماغم از می گلگون، دکان گلفروش
باغبان کو تا زنم گل های او را بر سرش

شکوه کم کن از تهیدستی که جم رفت و هنوز
در گرو مانده ست پیش می فروش انگشترش

سرگذشت کیقباد و این جهان دانی که چیست
کودکی کز خانه بیرون کرد او را مادرش

سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست می دارم به ذوق دخترش!

حمله گر آرد به جلاد اجل مژگان او
همچو ماهی می جهد از دست بیرون خنجرش

من به این افلاس و هر مصرع که می گویم سلیم
می نویسد بر ورق ایام با آب زرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.