۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۱

آهم اثر نیافت ز فریاد بی وقوف
شاگرد را چه بهره ز استاد بی وقوف

ناخن به پنجه دارد و در بند تیشه است
آه از نکرده کاری فرهاد بی وقوف

مشکل که این شکار درآید به دام تو
دل مرغ زیرک است و تو صیاد بی وقوف

آن کس که بد نگفته، بترس از زبان او
پرهیز کن ز نشتر فصاد بی وقوف

شعرم به موشکافی ادراک مدعی
خندد چو نوعروس به داماد بی وقوف

بنگر سلیم چون فلکم زار می کشد؟
کافر مباد کشته ی جلاد بی وقوف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.